معنی از القاب سعدی

حل جدول

از القاب سعدی

افصح المتکلمین


سعدی

شیخ اجل

لغت نامه دهخدا

القاب

القاب. [اَ] (ع اِ) ج ِ لَقَب. (اقرب الموارد) (آنندراج). جمع لقب بمعنی بارنامه که دلالت بر مدح یا ذم کند، و فارسیان در محل مفرد استعمال کنند. (از آنندراج). لقبها و پاچنامه ها و خطابهایی که برای توقیر و تعظیم کسی پیش ازاسم او ذکر میکنند. (ناظم الاطباء). نامهایی که دلالت بر مدح یا ذم کنند. رجوع به لَقَب شود:
مفاخر ملکان زمانه از لقب است
بدوست باز همیشه مفاخر القاب.
مسعودسعد.
نصیب دولت و ملت ز خویشتن داری
درست کردی بر خویشتن همه القاب.
مسعودسعد.
و دیباچه ٔ آن رابه القاب مجلس ما مطرز گردانید. (کلیله و دمنه). و منابر اسلام را شرقاً و غرباً بفروبهاء القاب میمون مزین گرداناد. (کلیله و دمنه). و چون منابر خراسان بفر القاب همایون امیرالمؤمنین القادر باﷲ زیب و زینت گرفت... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 309). منابر بذکر القاب میمون او بیاراستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 339).
نقش دیوار خانه ای تو هنوز
گر همین صورتی و القابی.
سعدی.
شد وقت که گرمی هوا تاب شود
باد سحری سموم القاب شود....
حسن هروی (از آنندراج).
- القاب دادن، در تداول عامیانه ٔ فارسی زبانان، با طول و تفصیل گفتن و یاد کردن چیزی.


سعدی

سعدی. [س ُ دا] (ع ص) مؤنث اسعد. (منتهی الارب).

سعدی. [س َ] (اِخ) مشرف الدین مصلح بن عبداﷲ سعدی شیرازی، نویسنده و گوینده ٔ بزرگ قرن هفتم. وی در شیراز به کسب علم پرداخت و سپس به بغداد رفت و در مدرسه ٔ نظامیه به تعلم مشغول گشت. سعدی سفرهای بسیار کرد و در زمان سلطان اتابک ابوبکربن سعدبن زنگی (623- 668 هَ.ق.) به شیراز بازگشت و به تصنیف سعدی نامه یا بوستان (سال 655) و گلستان (سال 656) پرداخت. علاوه بر اینها قصاید و غزلیات و قطعات و ترجیعبند و رباعیات و مقالات و قصاید عربی دارد که همه را در کلیات وی جمع کرده اند. وفات وی بین سالهای 691 و 694 هَ.ق. در شیراز اتفاق افتاد و آرامگاه جدید او در اردیبهشت ماه 1331 هَ.ش. برپا شده است.
امتیاز بزرگ سعدی در غزل عاشقانه و مثنوی اخلاقی و نثر فنی بسبک مقامه نگاری است. رجوع کنید به تاریخ ادبیات رضازاده ٔ شفق صص 263- 279. بحث در باب سعدی شاعر، هانری ماسه. از سعدی تا جامی (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). و رجوع به لباب الالباب و سبک شناسی بهار ج 1 و 2 و 3 شود.

سعدی. [س َ] (اِخ) ده بزرگی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز. در سه هزارگزی شمال خاور شیراز. هوای آن معتدل و دارای 2008 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، انگور، سبزیجات و شغل اهالی زراعت است. دبستان دارد و مقبره ٔ سعدی نزدیک قریه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

سعدی. [س َ] (اِخ) دهی از دهستان یکانات بخش مرکزی شهرستان مرند. دارای 619 تن سکنه و آب آن ازچشمه و قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

سعدی. [س َ] (اِخ) دهی از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 230 تن سکنه و آب از چشمه و محصول آن غلات میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

سعدی. [س َ] (اِخ) قصبه ای از دهستان آبشار بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 1010تن سکنه و آب آن از رودخانه جراحی است. محصول: غلات، برنج و خرما است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

سعدی. [س َ] (اِخ) میرعلیشیر نویسد: مولانا سعدی مشهدی بوده و به کاسه گری منسوب و این مطلع از اوست:
ز بهر قطع هستی حیله از صدجای انگیزم
مگر یک لحظه با آن دلبر خودرای آمیزم.
و در مطلع دو قافیه رعایت کرده و بیت دوم این مطلع را امیرعلیشیر پسند فرموده و آن بیت این است:
شبی بنشین وچندانی شراب بی حسابم ده
که نتوانم که تا روز حساب از جای برخیزم.
مولانا در هری وفات فرموده. (مجالس النفایس ص 216- 217).

فرهنگ فارسی آزاد

سعدی

سَعْدِی، شیح مُشرَفُ الدّین مُصْلِح بن عبدالله و یا بقولی مُصلِحُ الدّین، اَفْصَحُ المُتَکَلَّمین و از اَعاظم و اُدبا و شعرای ایران بل اَعظم ایشان می باشد. تولدش را به سال 600 در شیراز و فوتش را در همان شهر در حدود 691 تا 695 هجری قمری دانسته اند- از شیراز سفری به بغداد و شام و حجاز نموده و در بغداد محضر شیخ شهاب الدین (عمر) سهروردی را درک کرده است. کلیات سعدی شامل بوستان است و گلستان، غزلیات و قصائد و قطعات و رباعیات و سایر اقسام شعر که مکرر طبع گردیده است،

نام های ایرانی

سعدی

پسرانه، سعد (عربی) + ی (فارسی)، فرخندگی، خجستگی، لقب شاعر بزرگ قرن هفتم، مشرف الدین مصلح بنعبدالله شیرازی

سخن بزرگان

سعدی

هرکس خود را نصیحت نکند، به نصیحت دیگران محتاج است.

مردمان را عیب نهانی آشکار مکن که ایشان را رسوا کنی و خود را بی اعتماد.

در وجود مردم به دنبال عیب نگرد که رسوایشان کنی و خودت را بی اعتماد.

گریه می کردم که کفش ندارم، مردی را دیدم که پا نداشت.

عقل در دست نفس چنان گرفتار است که مرد در دست زنِ گریز پای.

چون در امضای کاری دو دل باشی، آن طرف اختیار کن که بی آزارتر باشد.

هر که در حال توانایی نیکویی نکند، در حال ناتوانی سختی ببیند.

اندیشه کردن که چه گویم به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم.

اندیشه کردن که چه بگویم، به از اینکه بگویی چرا گفتم.

هیچ کس نزند بر درخت بی ثمر سنگ.

هر کس را که زَر در ترازوست، زور در بازوست.

رازی را که نهان خواهی، با کس در میان منه.

دو کس دشمن ملک و دینند، یکی پادشاه بی حلم و دوم زاهد بی علم [دانش].

در میان دو کس دشمنی میفکن؛ که ایشان چون صلح کنند تو در میانه شرمسار باشی.

نخست خواهند پرسید هنرت چیست و نگویند پدرت کیست.

خشم بیش از حد، وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد.

مردی نه این است که حمله آورد، بلکه مردی آن است که در وقت خشم خود را بر جای بدارد و پای از حد انصاف بیرون ننهد.

مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد آوردن مال.

دو کس دشمن ملک و دینند، یکی پادشاه بی حلم و دوم زاهد بی علم [=دانش].

هرکه با بدان بنشیند، اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد به طریقت ایشان متهم گردد.

نه چندان درشتی کن که از تو سیر شوند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر گردند.

نه چندان نرمی کن که بر تو دلیر شوند و نه چندان درشتی که از تو سیر گردند.

بی دوست زندگانی چنان ذوقی ندارد.

دشمن چون از همه حیلتی فرو ماند، سلسله دوستی بجنباند. پس آنگه به دوستی کارها کند که هیچ دشمنی نتواند.

دل دوستان آزردن، مراد دشمنان برآوردن است.

دوستان در زندان به کار آیند که بر سر سفره، همه دشمنان دوست نمایند.

سخن در میان دو دشمن چنان گوی که چون دوست شوند، شرمسار نگردی.

هر بدی می توانی به دشمن نرسان که ممکن است روزی دوستت گردد و هر رازی داری با دوستت در میان نگذار که ممکن است روزی دشمنت گردد.

دنیا نیرزد به آنکه پریشان کنی دلی.

مردن به علت به که زندگانی به ذلت.

فرهنگ عمید

فرهنگ معین

القاب

(اَ) [ع.] (اِ.) جِ لقب.

معادل ابجد

از القاب سعدی

286

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری